در ابریشم عادت آسوده بودم
در ابریشم عادت آسوده بودم
تو با بال پروانه من چه کردی.....
در ابریشم عادت آسوده بودم
تو با بال پروانه من چه کردی.....
شازده کوچولو پرسید:
کی اوضاع بهتر میشه؟
روباه گفت:
از وقتی که بفهمی همه چیز
به خودت بستگی داره...
رابطه تان را احيا كنيد...
نگذاريد به راحتي از دست برود...
نبضش را بگيريد هر از گاهى
ببينيد مي زند؟!
هرچقدر هم كم جان، احيائَش كنيد...
بعضى رابطه ها
فقط يك شوك مي خواهند،
تا برگردند به روزِ اول...
يك تنفسِ دهان به دهان!
گاهی دلم هیچ چیز نمیخواهد
جز گپ ریز ریز با مادرم
هی من حرف بزنم
هی او چای تازه دم بریزد
هی چایام سرد بشود
هی دلم گرم
آنجا که چایات سرد میشود
و دلت گرم
خانه مادر است
من ندانستم از اول که تو بی مهر و وفایی
عهد نابستن از آن به که ببندی و نپایی
نوعی بی خـیالی هست که معمولا بعد از انتظار کشیدن های طـولانی پیش می آید.
بعد از مـدتها تلاش کردن...
دویدن و به در و دیوار زدن
بعد از مدتها خواستـن بی نتیجه!
یکدفعه احسـاس میکنی خسـتهای،
بـُریدهای، دیگر توانـش را نداری و هیچ چیز برایت مهم نیست.
به اینجا که میرسی فقط دلت میخواهد تماشا کنی.
برایت فـرقی نمیکند رسیدن یا نرسیدن،
آمدن یا نیامـدن، ماندن یا رفتن
به اینجا که میرسی،
نه دلتـنگ می شوی نه دلخـوش
میگویی بیخیـال!
و این بیخیالی غمـگینترین حس دنیاست..!
گر کس بودی که زی توام بفگندی
خویشتن اندر نهادمی به فلاخن
سرخ میشوی
وقتی میشنوی دوستت دارم
زرد میشوم
وقتی میشنوم دوستش داری
چهارشنبهسوری راه انداختهایم
سرخی تو از من، زردی من از تو!
همیشه من میسوزم
و همیشه تو میپری....
تو ماهی و من ماهی این برکه کاشی
اندوه بزرگیست زمانی که نباشی
....
حکایت باران بیامان است
این گونه که من
دوستت میدارم
شوریدهوار و پریشان
بر خزهها و خیزابها
به بیراهه و راهها تاختن
بیتاب، بیقرار
دریایی جستن
و به سنگچین باغ بسته دری سر نهادن
و تو را به یاد آوردن
حکایت باران بیقرار است
این گونه که من دوستت میدارم
"شمس لنگرودی"
هرگز گمان مبر ز خیال تو غافلم
گر ماندهام خموش، خدا داند و دلم ..
برف چیست؟
اندکی سردی و بسیاری کودکی......
ارغوان میبینی؟
به تماشاگه ویرانی ما آمدهاند…
ماندهایم تا ببینیم نبودن را
آخر قصه شنودن را
فرصتی نمانده است
بیا همدیگر را بغل کنیم
فردا
یا من تو را میکشم
یا تو چاقو را در آب خواهی شست
همین چند سطر
دنیا به همین چند سطر رسیده است
*****
به اینکه انسان
کوچک بماند بهتر است
به دنیا نیاید بهتر است
*****
اصلا
این فیلم را به عقب برگردان
آن قدر که پالتوی پوست پشت ویترین
پلنگی شود
که میدود در دشتهای دور
آن قدر که عصاها
پیاده به جنگل برگردند
و پرندگان
دوباره بر زمین...
زمین...
نه!
به عقبتر برگرد
بگذار خدا
دوباره دستهایش را بشوید
در آینه بنگرد
شاید
تصمیم دیگری گرفت ...
"گروس عبدالملکیان"
اگه آدم گذاشت اهلیش کنن، خودش رو به این خطر انداخته که کارش به گریه کردن بکشه.
آدمهايى هستند در زندگيتان ...
نمیگويم خوبند يا بد ...
چگالى وجودشان بالاست...
افکار ...
حرف زدن ...
رفتار ...
محبت داشتنشان ...
و هر جزئى از وجودشان "امضادار" است...
يادت نمیرود
"هستنهايشان را ..."
بس که حضورشان پر رنگ است...
ردپا حک ميکنند ، اينها روى دل و جانت...
بس که بلدند "باشند"...
اين آدمها را، بايد قدر بدانى...
وگرنه دنيا پر است از آن ديگرهاى
بىامضايى که شيب منحنى حضورشان، هميشه ثابت است. . .
بعضی از آدمها ترجمه شدهاند ...
بعضی از آدمها فتوکپی آدمهای ديگرند...
بعضی از آدمها با چند درصد تخفيف به فروش میرسند...
بعضی از آدمها فقط جدول و سرگرمی دارند ...
بعضی از آدمها خط خوردگی دارند ...
بعضی از آدمها را چند بار بايد بخوانيم تا معنی آنها را بفهميم ...
و بعضی از آدمها را بايد نخوانده کنار گذاشت ...
از روی بعضی از آدمها بايد مشق نوشت ...
و از روی بعضی از آدمها جريمه ...
"قیصر امینپور"
شنیدمت که نظر میکنی بحال ضعیفان
تبم گرفت و دلم خوش به انتظار عیادت…
انتظار سخت است
فراموش کردن هم سخت است
امــا اینکه نـــدانی باید انتظار بکشی یا فراموش کنی از همه سختتر است
"پائولو کوئیلو"
در قفس خیال تو تکیه زنم به انتظار
تا که تو بشکنی قفس پر بکشم به سوی تو
دل بستهام به پاییز
شاید دوباره سر مهر بیایی...
ای خداوند یکی یار جفاکارش ده
دلبری عشوهده سرکش خون خوارش ده
تا بداند که شب ما به چه سان میگذرد
غم عشقش ده و عشقش ده و بسیارش ده
چند روزی جهت تجربه بیمارش کن
با طبیبی دغلی پیشه سر و کارش ده
"مولانا"
تو که خورشید مردادم نبودی
بیا ماه شب شهریورم باش....
قلبم تیر می کشید
از شهریوری که
مهر را
قربانی آذر کرد .......
اگر چه کار جهان بر مراد ما نشود
بیا که کار جهان بر مراد ما کردی
زندگی میکشد آخر به کجا کارت را
باید از دور تماشا بکنی یارت را
روز دیدار، خودت را به ندیدن بزنی
شب ولی دوره کنی لحظهٔ دیدارت را
عاشقش باشی و تا عشق، خریدارت شد
دور سازی خودت از خویش خریدارت را
دوستش داشته باشی و نبیند هرگز
«دوستت دارم» در سینه گرفتارت را
بهترین پاسخ این درد، سکوت است، سکوت
نکند باز کنی مخزنالاسرارت را
رفتنی میرود و باز تو خواهی پرسید
از «نسیم سحر آرامگه یار...» ت را
"غریب آشنا"
چقدر سیاه است !
دلت را نمی گویم ...
با چشم هایت هم نیستم
موهایت
حلقه حلقه ، زنجیر
پایبندم کرده . 🌹
"غریب آشنا"
میانت را و مویت را اگر صد ره بپیمایی
میانت کمتر از مویی و مویت تا میان باشد
"سعدی"