نوعی بی خـیالی

نوعی بی خـیالی هست که معمولا بعد از انتظار کشیدن های طـولانی پیش می آید.

بعد از مـدت‌ها تلاش کردن...

دویدن و به در و دیوار زدن

بعد از مدت‌ها خواستـن بی نتیجه!

یک‌دفعه احسـاس می‌کنی خسـته‌ای،

بـُریده‌ای، دیگر توانـش را نداری و هیچ چیز برایت مهم نیست.

به اینجا که می‌رسی فقط دلت می‌خواهد تماشا کنی.

برایت فـرقی نمی‌کند رسیدن یا نرسیدن،

آمدن یا نیامـدن، ماندن یا رفتن

به اینجا که می‌رسی،

نه دلتـنگ می شوی نه دل‌خـوش

می‌گویی بی‌خیـال!

و این بی‌خیالی غمـگین‌ترین حس دنیاست..!

خویشتن اندر نهادمی به فلاخن

گر کس بودی که زی توام بفگندی

خویشتن اندر نهادمی به فلاخن

سرخ می‌شوی، وقتی می‌شنوی دوستت دارم

سرخ می‌شوی

وقتی می‌شنوی دوستت دارم

زرد می‌شوم

وقتی می‌شنوم دوستش داری

چهارشنبه‌سوری راه انداخته‌ایم

سرخی تو از من، زردی من از تو!

همیشه من می‌سوزم

و همیشه تو می‌پری....