تأثیرگذار بودی

تو زیبا نبودی ، تو تأثیرگذار بودی!
مثل هنر، مثل جنگ و مثل یك انقلاب...

دایی جان ناپلئون

«یک روز گرم تابستان، دقیقاً یک سیزده مرداد، حدود ساعت سه و ربع کم بعد از ظهر عاشق شدم. من که پسر آقاجان بودم، عاشق دختر دایی‌جان ناپلئون شدم! عیناً مثل این که پسر چرچیل عاشق دختر هیتلر بشود.»

دایی‌جان ناپلئون؛ برای امروز که سیزده مرداد است.

یاد تو هر جا که هستم با منه

یاد تو هر جا که هستم با منه....

ظهر تابستان است

ظهر تابستان است.

سایه‌ها می‌دانند، که چه تابستانی است.

راز

یه رازهایی هستند،

که اینقدر دردناکن،

که نه تنها از دنیا

بلکه از خودت هم مخفی شون میکنی!!!

دلتنگِ توام

دلتنگِ توام
پشتِ پرچینِ اردی‌بهشت
منتظرت می‌مانم

گرگِ دهن‌آلودهٔ یوسف ندریده

در کویِ تو معروفم و از رویِ تو محروم

گرگِ دهن‌آلودهٔ یوسف ندریده

بس در طلبت کوشش بی‌فایده کردیم

چون طفلِ دوان در پی گنجشکِ پریده

خورشیدوشی، ماهرخی، زهره جبینی

بربود دلم در چمنی سرو روانی

زرین کمری، سیمبری، موی میانی

خورشیدوشی، ماهرخی، زهره جبینی

یاقوت لبی، سنگدلی، تنگ دهانی

عیسی نفسی، خضر رهی، یوسف عهدی

جم مرتبه‌ای، تاجوری، شاه نشانی

شنگی، شکرینی، چو شکر در دل خلقی

شوخی، نمکینی، چو نمک شور جهانی

جادوفکنی، عشوه‌گری، فتنه‌پرستی

آسیب دلی، رنج تنی، آفت جانی

بیدادگری، کج کلهی، عربده‌جویی

لشکرشکنی، تیر قدی، سخت کمانی

در چشم امل معجزهٔ آب حیاتی

در باب سخن نادرهٔ سحر بیانی

بی زلف و رخ و لعل لب او شده سعدی

آهی و سرشکی و غباری و دخانی

کافی ست بایستی

صدای قلب نیست
صدای پای توست
که شب ها در سینه ام می دوی
کافی ست کمی خسته شوی
کافی ست بایستی

اسفند ماهی احساسی

اسفندی که باشی

میشی ته‌تغاری خدا .....

برایت آب آورده‌ام ، تشنه نیستی ؟

می آیم کنار گفتگویی ساده

تمام رویاهایت را بیدار می کنم

و آهسته زیر لب می گویم

برایت آب آورده‌ام ، تشنه نیستی ؟

یکی که نداریمش

همه ما تو زندگیمون یکی رو داریم که نداریمش ....

برف

برف هفت سالگی را بخاطر صدای پدر دوست داشتم، وقتی می‌گفت: "پاشو ببین چه برفی اومده..."
برف ده سالگی را بخاطر آدم برفی‌هایش،
برف چهارده سالگی را بخاطر اخبار و تعطیلی‌هایش،
برف هجده سالگی را درست یادم نیست در میان افکار، یخ‌زده بودم!
برف بیست سالگی قدم زدن‌های عاشقانه و رد پاهایم،
برف بیست و پنج سالگی به بعد فقط سرد بود و سرد بود و سرد...

یلدا

یلدای بی تو یعنی یک دقیقه بیشتر دلتنگی ...

وای از آذر

وای از آذر

من اَنارِ آبانم

من اَنارِ آبانم
دلتنگت که می‌شوم، بغض‌هایم می‌ترکد
من تا آخرین انارِ روی درختِ این پاییز، به انتظارت خواهم نشست
نکند نیایی؟!

فصل عوض می‌شود

فصل عوض می‌شود
جای آلو را
خرمالو می‌گیرد
جای دلتنگی را
دلتنگی

"علیرضا روشن"

دل بسته‌ام به پاییز

دل بسته‌ام به پاییز

شاید دوباره سر مهر بیایی...

شکر است آن نه دهان و لب و دندان که تو داری

عرقت بر ورق روی نگارین به چه ماند
همچو بر خرمن گل قطره باران بهاری

طوطیان دیدم و خوش‌تر ز حدیثت نشنیدم
شکر است آن نه دهان و لب و دندان که تو داری

ای خردمند که گفتی نکنم چشم به خوبان
به چه کار آیدت آن دل که به جانان نسپاری

آرزو می‌کندم با تو شبی بودن و روزی
یا شبی روز کنی چون من و روزی به شب آری

تصویر ثابت

زمان آدم‌ها را دگرگون می‌کند اما تصویری را که از آنها داریم ثابت نگه می‌دارد!

هیچ چیزی دردناک‌تر از این تضاد میان دگرگونی آدم‌ها و ثبات خاطره‌ها نیست . . .

خبرت خرابتر کرد جراحت جدایی

خبرت خرابتر کرد جراحت جدایی

چو خیال آب روشن که به تشنگان نمایی

ماضی بعید

از تو که حرف می‌زنم،
تمام فعل‌هایم ماضی‌اند
ماضی بعید
ماضی خیلی خیلی بعید
کمی نزدیک‌تر بیا
دلم برای یک حال ساده تنگ شده است...

بدون شرح

دیگران چون بروند از نظر از دل بروند
تو چنان در دل من رفته که جان در بدنی

اتفاق عجیبی نمی‌افتد

در تراکم واژه‌ها

اتفاق عجیبی نمی‌افتد

فقط حرف‌های زیادی برای نگفتن پیدا می‌کنی...

پدرانمان چه می‌کردند  با اندوه‌هایشان

بارها دلم خواسته است

بروم به قهوه‌خانه روستایی دور

خیره شوم به جماعت

و ناگهان بپرسم از آنها:

برادران!

قبل از کشت تنباکو

پیش از کشف توتون

پدرانمان چه می‌کردند

با اندوه‌هایشان...

"حسن آذری"

روزی كه تو آغاز شدی

چه لطیف است حس آغازی دوباره و

چه زیباست رسیدن دوباره به روز زیبای آغاز تنفس

و چه اندازه عجیب است

روز ابتدایی بودن

و چه اندازه شیرین است امروز...

روزی كه تو آغاز شدی!!!

بگذار تا مقابل روی تو بگذریم

بگذار تا مقابل روی تو بگذریم

دزدیده در شمایل خوب تو بنگریم

بخش مراقبت‌های ویژه

مرا ببر!
به بخش CCU قلبت.
به بخش مراقبت‌های ویژه .

حضور گاه‌گاهت بازی خورشید با ابر است

حضور گاه‌گاهت بازی خورشید با ابر است
که پنهان می‌شوی گاهی و پیدا می‌شوی گاهی

تو دیگر خوب نخواهی شد

آنقدر درگیر ِ من بوده‌ای

که بعد از رفتنم باید تا آخر ِ عمر

تظاهر کنی عاشق ِ کسانِ دیگری

تظاهر کنی عاشقانه کنارشان می‌خوابی

تظاهر کنی عاشق ِ من شدنت، اشتباه بود

تظاهر کنی من، لیاقتِ عشق ِ تو را نداشتم

و به دروغ بگویی

من دروغ می‌گفتم و...

خودت می‌دانی

هیچکدام ِ اینها واقعیّت ندارد.

تو تا آخر ِ عمر

درگیر ِ من خواهی بود

و تظاهر می‌کنی نیستی

مقایسه، تو را از پا در خواهد آورد.

من می‌دانم

به کجای قلبت شلیک کرده‌ام

تو دیگر خوب نخواهی شد....

"افشین یدالهی"