دانی که چیست دولت

دانی که چیست دولت دیدار یار دیدن
در کوی او گدایی بر خسروی گزیدن

این چنین

گر ز مسیح پرسدت،
مرده چه‌گونه زنده کرد؟

بوسه بده به پیش او،
بر لب ما که این چنین!

"مولانا"

هنوز با همه دردم امید درمانست

هنوز با همه دردم امید درمانست

که آخری بود آخر شبان یلدا را

"سعدی"

یار قدیمی

"یار قدیمی"....

فقط وقتی می خواهیم

لحظه هایی که زخم کاری ات کم کم دارد خوب می شود از بهترین لحظه هاست و ما آدم ها چقدر خوب می توانیم اکسیر امید را به این زخم های کهنه بپاشیم؛ فقط وقتی می خواهیم. فکر می کردم این فرایند خیلی طولانی شود و از پا درم بیاورد، اما وقتی دست من می تواند این همه سازنده باشد و دلم این همه تپنده؛ من می مانم سر پا. می توانم هر چه حس شکوفاکننده است از آدم ها بگیرم. غم هایم و دغدغه هایم هم کنارم هستند. نخواسته ام هرگز نخواسته ام نابودشان کنم. راهم روشن است. مثل همیشه های دورم. خودم را عشق است.

امیر قافـله را هم تغافـلی باید

امیر قافـله را هم تغافـلی باید

که بی نصیب نمانند قاطعان طریق

اردیبهشت

پشت پرچين اردیبهشت

منتظرت می‌ مانم

باران بهاری

وان قطره باران که چکد از بر لاله
گردد طرف لاله از آن باران بنگار
پنداری تبخالـه خـردک بدمیده‌ست
بر گـرد عـقـیـق دو لب دلـبر عیـار
وان قطره‌ باران که برافتد به گل سرخ
چون اشک عروسیست برافتاده به رخسار

"منوچهری دامغانی"

نردبان خیال

تـرنج وصل تو چیدن بـه نردبان خیال

چراغ بر لب باد است و آب در غربال

بیا شوخی شوخی، جدی عاشقانه کنیم

بیا شوخی شوخی، جدی عاشقانه کنیم

غزل غزل، می‌خواهمت به هم حواله کنیم


بیا که کام دهیم و کامروا برویم


چقدر جوان ناکام شماره کنیم


شبی به خلوت یلدا بیا جوانه کنیم


سحر برای طشت رسوایی چاره کنیم


بیا هوس کنیم هم را


عشق را بهانه کنیم

"یلدا"

جایت خالیست

چه بهار باشد

چه پاییز

اینجا همیشه جای تو خالیست......

هرجا سخن از جلوه آن ماه پری بود

هرجا سخن از جلوه آن ماه پری بود
کـار مـن سودازده، دیوانه گـری بود

"فرخی یزدی"

تو قدم به چشم من نه

همه موسم تفرّج، به چمن روند و صحرا

تو قدم به چشم من نه، بنشين كنار جويي!

همـه هست آرزویــم کـه ببینم از تـو رویی

همـه هست آرزویــم کـه ببینم از تـو رویی

چه زیان تو را که من هم برسم به آرزویی

رفتن های پاییز شوخی سرشان نمی شود

بدترین اتفاق در پاییز آن است، که کسی برود؛
رفتن‌های پاییز با رفتن‌های دیگر فرق می‌کند،
رفتن‌های پاییز در سکوت انجام می شوند،
رفتن‌های پاییز شوخی سرشان نمی شود،
و زندگی این را به ما خوب یاد داده بود.

آدم‌هایی که در پاییز می‌روند، هرگز بر نمی‌گردند، حتی اگر برگردند، دیگر آن آدم سابق نیستند،
و این خاصیت پاییز است که همه چیز را تغییر می‌دهد؛
خیابان‌ها را، کوچه‌ها را، پنجره‌ها را، خاطره‌ها را، درخت‌ها را
و بیشتر از همه، آدم‌ها را ...

شعاع درد مرا ضرب در عذاب کنید

شعاع درد مرا ضرب در عذاب کنید
مگر مساحت رنج مرا حساب کنید

محیط تنگ دلم را شکسته رسم کنید
خطوط منحنی خنده را خراب کنید

طنین نام مرا موریانه خواهد خورد
مرا به نام دگر غیر از این خطاب کنید

دگر به منطق منسوخ مرگ می‌خندم
مگر به شیوه دیگر مرا مجاب کنید

در انجماد سکون، پیش از آنکه سنگ شوم
مرا به هرم نفس‌های عشق آب کنید

مگر سماجت پولادی سکوت مرا
درون کوره فریاد خود مذاب کنید

بلاغت غم من انتشار خواهد یافت
اگر که متن سکوت مرا کتاب کنید

"قیصر امین‌پور"

گاه می ماند و نا گاه به هم می ریزد


سنگ در برکه می اندازم و می پندارم
با همین سنگ زدن، ماه به هم می ریزد
عشق بر شانه هم چیدن چندین سنگ است
گاه می ماند و نا گاه به هم می ریزد

"فاضل نظری"

فصل عوض می‌شود

فصل عوض می‌شود
جای آلو را
خرمالو می‌گیرد
جای دلتنگی را
دلتنگی

"علیرضا روشن"

پاییز

دلم می‌خواد

بعدا از خدا بپرسم

چجوری ایده پاییز به ذهنش رسید

بعد هم بگم خدایا تو خارق‌العاده‌ای

و همدیگه رو بغل کنیم...

خاطرت باشد

خاطرت باشد
هميشه اين تويی که می‌روی
هميشه اين منم که می‌مانم ...

پاییز نزدیک است

آري، پاييز نزديک است، اما پاييز که هميشه صداي خش و خش برگ ها در گذرها نيست، پاييز که هميشه با بوي مهر نمي آيد، پاييز گاهي در زيرسيگاري روي ميز، زير انبوهي از خاکستر است، گاهي حوالي عطري تلخ پشت يقه لباسي تا شده، گاهي هم نم بارانيست که گوشه چشمانت مي درخشد.
پاييز که هميشه لاي برگ هاي زرد و نارنجي نيست، گاهي در دل کاجيست ميان يک کاجزار هميشه سبز، گاهي قهوه ايست که سر مي رود، غذاييست که ته مي گيرد و لبخنديست که بي بهانه بر لبانت مي نشيند.
ساده بگويمت، دلتنگ که باشي پاييز نزديک است...

شهریور

"شهریور" اون سال پاییز بود ....

زندگی

زندگی دقیقا

همان جایی شروع می‌‌شود

که یک نفر می‌‌خندد

و خنده‌ او با دیگران

فرق دارد …

"علی رجبی"

ایام خوش خیالی و بی حالی ات، به كام


جویای حال از قلــم افتاده هــا مباش

ایام خوش خیالی و بی حالی ات، به كام!

دردی دوا نمی كنــد از متن تشــنه ام

چیزی شبیه یک دل در حــال انهــدام

 

 

 

خوش كرده‌ام كنار تو دل وا كنم

یک نامه‌ام، بدون شروع و بــــدون نام

امــروز هـم مطابق معمــول ناتمــــام

خوش كرده‌ام كنار تو دل وا كنم كمی

هـمسایــه همیشه نـــاآشنــا؛ سلام

 

خیال راحت

گاهی چقدر دلت

برای یک خیال راحت

تنگ می‌شود!

 

چشم به راه

روزهای آخر

چشم به راه بود

 

تــرس دارم از لالی


بیا تا با تو از ناگفته‌هایم یاد آرم
در آن هنگام ترس دارم از لالی

"دوست عزیزم دکتر زین‌العابدینی"

روزی به درآیم من

دل پیش تـو دیده بــه جای دگرستم
تا خصم نداند که تو را می‌نگرستم

روزی به درآیم من از این پرده ناموس
هرجـا کـــه بتی چـون تــو ببینم بپرستم

 

"سعدی"

عهد نابستن


من ندانستم از اول که تو بی مهر و وفایی
عهد نابستن از آن بـه، کـه ببندی و نپایــی

 

"سعدی"