عشق بازی می کنم با نام او...
ديد مجنون را يکی صحرانورد
در ميان باديه بنشسته فرد
ساخته بر ريگ ز انگشتان قلم
ميزند حرفی به دست خود رقم
گفت ای مفتون شيدا! چيست اين؟
مينويسی نامه سوی کيست اين؟
گفت شرح حسن ليلی ميدهم
خاطر خود را تسلی ميدهم
ناچشيده جرعه ای از جام او
عشق بازی میکنم با نام او
در ميان باديه بنشسته فرد
ساخته بر ريگ ز انگشتان قلم
ميزند حرفی به دست خود رقم
گفت ای مفتون شيدا! چيست اين؟
مينويسی نامه سوی کيست اين؟
گفت شرح حسن ليلی ميدهم
خاطر خود را تسلی ميدهم
ناچشيده جرعه ای از جام او
عشق بازی میکنم با نام او
+ نوشته شده در شنبه چهارم خرداد ۱۳۸۷ ساعت 8:22 توسط سوری
|