چرا گرفته دلت، مثل آنكه تنهايي.
چقدر هم تنها!
خيال مي‌كنم
دچار آن رگ پنهان رنگ‌ها هستي.
دچار يعني
عاشق.
و فكر كن كه چه تنهاست
اگر ماهي كوچك ، دچار آبي درياي بيكران باشد.
چه فكر نازك غمناكي !
و غم تبسم پوشيده نگاه گياه است.
و غم اشاره محوي به رد وحدت اشياست.
- خوشا به حال گياهان كه عاشق نورند
و دست منبسط نور روي شانه آنهاست.
- نه، وصل ممكن نيست،
هميشه فاصله‌اي هست.
اگر چه منحني آب بالش خوبي است.
براي خواب دل‌آويز و ترد نيلوفر،
هميشه فاصله‌اي هست.
دچار بايد بود
و گرنه زمزمه حيات ميان دو حرف
حرام خواهد شد.
و عشق
سفر به روشني اهتراز خلوت اشياست.
و عشق
صداي فاصله‌هاست.
صداي فاصله‌هايي كه
غرق ابهامند