بهاريه
بارديگر، دل به دل بيقرار قمريان سرخ منقار بهاري بسپاريم و نسيم خلدبرين را از كوهساران عطرآگين برجان خسته و رسته از جور زمستان و طوفان و بوران استوار سازيم. رمقي برگيريم و به ياري نوبرانههاي بهاري در آستان حلول سال نو، به شيرين زباني، نوروز را خير مقدم بگوييم وبه كور چشمي خار، ميلاد غنچهها را به نظاره بنشينيم وزمزمه كنيم كه:
يا مقلب القلوب والابصار
يا مدبراليل والنهار
يا محول الحول والاحوال
حول حالنا الي احسن الحال
درپرده هزار رنگ نوروز و نوبهار، سپري شدن سرما و فرا رسيدن فصل باروري وگرما، به منزله گذر از افسردگي و پژمردگي طبيعت و رسيدن به آستانه شگفتي و نعمت و تماشاي كبكبه موكب گل و زمان بيرون راندن غراب و خار از ساحت وآشيان بلبل و هزار نغمه خوان است.
« بازکن پنجره را»
و بکش با نفسی تند و عمیق
بوی عطر گل یاس
و ببین پر زدن بلبل را
که شده مست زبوی خوش و جان بخش بهار
وببین مرغک آزردۀ عشق
که حزین بود و نزار
با شکوفایی گلهای بهار
شده سرمست غرور
دیگر آن سوزش سرمای زمستان
نوزد بر بدن سبز درخت
یا که شلاق خزان
نکند غنچۀ گل را پرپر
«بازکن پنجره را»
پرکن از رایحه و عطر بهار
ریهي خسته ز بیداد زمستان و خزان
و ببین در همه جا
فرشی از سبزه وگل پهن شدست
تک درختی که زسرما بدنش می لرزید
جامهي سبز به تن کرده، تنش گرم شدست
پولک زرد و سپید
دست خياط طبیعت
به روی جامهي سر سبز درخت
دانه دانه زده با زیبایی
گوییا فصل بهار
کرده بر پیکر او
تورخوش رنگ عروس
که لطیف است به مانند حریر
نوروزي ديگر از راه ميرسد. نوروزي به استواري دماوند، به قدمت اسطوره، به تازگي برگهاي بهاري. نوروزي ديگر از راه ميرسد تا كوي و برزن و خيابان پر شود از مردماني كه در پي آنند تا زيبايي افزاي اين جشن كهن باشند.
صداي قدمهاي سبز بهار از كرانههاي اميد شنيده ميشود و زمين با گوش سپردن به طنين آواي سبز آن قدمها ، شور دوباره زيستن و به سبزي آراسته شدن را به دل تجربه ميكند. هزاران، بر شاخسارهاي بهاري، نغمههاي خود را به وزن بهارانهها ساز ميسازند تا به هر هجاي نغمه خود، شكوه بر شكفتن را آواز دهند. خورشيد، خود را مهيا ميسازد تا در چشمهسار نگاه بهار روي شسته، رنگ گرماي تازهاي يابد. آسمان، شولاي آبي خود را به ترنم تپشهاي خاتون بهار آجين ميكند تا به يافتن هواي طراوت، ژاله ـ ژاله گلبوسههاي باران راهمچنان به دستان زمين هديه آرد. و صداي قدمهاي سبز بهار كه از كرانههاي اميد شنيدن دارد، همچنان نزديك و نزديك و نزديكتر ميشود و هر آنقدر كه اين قدمهاي كريم نزديكتر آيد، لبخند اميد بر قامت طبيعت و زمينيان دلسپرده به اميد بهارانه، بيشتر نمايان ميشود.
برخیز که میرود زمستان
بگشای در سرای بستان
نارنج و بنفشه بر طبق نه
منقل بگذار در شبستان
وین پرده بگوی تا به یک بار
زحمت ببرد ز پیش ایوان
برخیز که باد صبح نوروز
در باغچه میکند گل افشان
خاموشی بلبلان مشتاق
در موسم گل ندارد امکان
آواز دهل نهان نماند
در زیر گلیم و عشق پنهان
بوی گل بامداد نوروز
و آواز خوش هزاردستان
بس جامه فروختست و دستار
بس خانه که سوختست و دکان
ما را سر دوست بر کنارست
آنک سر دشمنان و سندان
چشمی که به دوست برکند دوست
بر هم ننهد ز تیرباران
سعدی چو به میوه میرسد دست
سهلست جفای بوستانبان
بهار که میرسد، از مثال رستاخيز طبيعت میتوان به مقام محاسبهی نفس رسيد که در اين سالی که بهار و تابستان و پاييز و زمستانش گذشت، تغيير فصول عالم جان، چه محصول و بهرهای داشته است. نو شدن دمادم فلسفه بقاي عالم امکان است و رمز پايداري و پيوستگي عالم خلق، در جهان آدمي نيز، تذکر يافتن دمادم به حقيقت وجود انسان که نفخه رباني است و سرشت انسان که محبت خداوندي است، رمز حيات و درک فتوحات قلبي است.
هم آوايي انسان با نوروز بهار، تجديد حيات باطني اوست و نوروز آدمي، طلب بهترين و برترين حال ها از خداوند است تا انقلاب عميق در جان آدمي، به تحول حال او به احسن حال منجر شود. بهار، شادابي و سرزندگي را تنها به درخت و سبزه و گل ارمغان نمي دهد، دل و جان انسان را نيز شكوفا ميكند. اگر همه غم هاي عالم بر دل آدمي نشسته باشد، به رنگ و بوي بهار پالوده مي شود و نيروي تازه اي مي گيرد که از نو برخيزد و "شيشه غم" را به سنگ بکوبد.
بوی باران، بوی سبزه، بوی خاک
شاخههای شسته، باران خورده، پاک
آسمان آبی و ابر سپيد
برگهای سبز بيد
عطر نرگس، رقص باد
نغمه و بانگ پرستوهای شاد
خلوت گرم کبوترهای مست
نرم نرمک ميرسد اينک بهار
خوش بهحال روزگار …
خوش بهحال چشمهها و دشتها
خوش بهحال دانهها و سبزهها
خوش بهحال غنچههای نيمه باز
خوش بهحال دختر ميخک که ميخندد به ناز
خوش بهحال جان لبريز از شراب
خوش بحال آفتاب …
ای دل من، گرچه در اين روزگار
جامه رنگين نمیپوشی به كام
باده رنگين نمینوشی ز جام
نقل و سبزه در ميان سفره نيست
جامت از آن می كه میبايد تهی است
ای دريغ از «تو» اگر چون گل نرقصی با نسيم
ای دريغ از «من» اگر مستم نسازد آفتاب
ای دريغ از «ما» اگر کامی نگيريم از بهار …
گر نکوبی شيشه غم را به سنگ
هفت رنگش ميشود هفتاد رنگ …
استقبال از نوروز به رغبت و اشتياق صورت ميگيرد. گرد وغبار از روي آينههاي بخت اتراق كرده در كنار شمعدانهاي زوج در تاقچهها برگرفته ميشود. در بسياري از نقاط، ديوار خانهها و اتاقها را از نوسفيد ميكنند. درگذشته رويگرها براي صيقل دادن زنگار از ظروف مسي، فرصت سرخاراندن نداشتند. صاحبان گرمابهها به نام هريك از روساي خانوار محل كه مشتري دائمي اين حمامها بودند، بشقابي سبزه ميكردند و پيش از نوروز در حالي كه اين سبزهها را در مجمعهها وطبقهاي بزرگي چيده بودند، بر روي سرگذاشته و به در خانهها ميرفتند وضمن آروزي سال نو چشم انتظار دريافت هدايايي ميشدند.
رسید مژده که آمد بهار و سبزه دمید
وظیفه گر برسد مصرفش گل است و نبید
صفیر مرغ برآمد بط شراب کجاست
فغان فتاد به بلبل نقاب گل که کشید
ز میوههای بهشتی چه ذوق دریابد
هر آن که سیب زنخدان شاهدی نگزید
مکن ز غصه شکایت که در طریق طلب
به راحتی نرسید آن که زحمتی نکشید
خوبتر كه نگاه كنى بهار پرده خواني است كه پرده اى را از روى اين شاخه كه برگهاى اخرايى را به خود آويخته داشت كنار زده است و نقل پرده اى ديگر مى خواند كه در آن قطره هاى باران بهار با پيچش برگهاى نورس زلف گره بسته دارند. بي جهت نيست که شاعران، نقاشان و نغمه سازان دلبسته بهار مي شوند. تاريخ هنر جهان، آيينه تمام نماي پيوند جان آفرينندگان و رستاخيز بهاري است. فرهنگ ايران نيز چنين است. سرشار از جلوه هاي دل انگيز بهاري. کسي را نميتوان يافت که آرزوي بهار را در دل نپرورده باشد. بهار رستاخيز طبيعت است و مي تواند نهاد دگرگوني هاي اجتماعي نيز باشد. بهار زندگي ساز است، دشمن مرگ و تباهي است .
صبا به تهنیت پیر می فروش آمد
که موسم طرب و عیش و ناز و نوش آمد
هوا مسیح نفس گشت و باد نافه گشای
درخت سبز شد و مرغ در خروش آمد
تنور لاله چنان بر فروخت باد بهار
که غنچه غرق عرق گشت و گل به جوش آمد
به گوش هوش نیوش از من و به عشرت کوش
که این سخن سحراز هاتفم به گوش آمد
ز فکر تفرقه باز آی تا شوی مجموع
به حکم انکه چو شد اهرمن سروش آمد
ز مرغ صبح ندانم که سوسن آزاد
چه گوش کرد که با ده زبان خموش آمد
چه جای صحبت نامحرم است مجلس انس
سر پیاله بپوشان که خرقه پوش آمد
ز خانقاه به میخانه میرود حافظ
مگر ز مستی زهد ریا به هوش آمد
باهم، سالي ديگر، نوروزي ديگر و بهاري ديگري را به تلقين اينكه نوبهار سرآغاز پويايي است، جشن مي گيريم. چرا كه شادماني به هنگام بازيابي نوبهار، رسمي ديرينه است وهر ملتي كه رسوم كهن خود را به يكسو بنهد در واقع كودكي را ماند كه بايد هرچيزي را از نو فرا بگيرد.
نوروز، روز بهجت وشادماني و بركت، دلگرمي، بذل و بخشش، هديه دادن، نوروزي گرفتن وعيدي خواستن است. آواي خوش نوروزي خوانان، اين پيكهاي بهاري با رخ گل انداخته، قلب مالامال از شادي به گوش ميرسد كه به در خانههاي مردم ميروند وهم صدا نغمه نوروزي سر ميدهند.
ای نوبهار عاشقان داری خبر از یار ما
ای از تو آبستن چمن و ای از تو خندان باغها
ای بادهای خوش نفس عشاق را فریادرس
ای پاکتر از جان و جا آخر کجا بودی کجا
ای فتنه روم و حبش حیران شدم کاین بوی خوش
پیراهن یوسف بود یا خود روان مصطفی
ای جویبار راستی از جوی یار ماستی
بر سینهها سیناستی بر جانهایی جان فزا
ای قیل و ای قال تو خوش و ای جمله اشکال تو خوش
ماه تو خوش سال تو خوش ای سال و مه چاکر تو را
بهار مي تواند، به بهار گفتگوي ما با يكديگر تعبير شود. بايد يك بار در لحظاتي از پايان فصل سرماي بد زباني، بهار خوش زباني را به خانه هاي دلمان راه بدهيم و آغاز سال را با نگاههاي سرشار از مهرباني تحويل كنيم. مي شناسيم انسانهايي را كه در عين اينكه بهار را مي خواهند، اما نغمه اي از دوستي را نمي توانند زمزمه كنند. اين انسانهاي نابلد، بايد در نظام منطقي وجود خويش دستي ببرند و تغييراتي را انجام دهند. چه زيباست كه از بهار، درس زنده كردن و زندگي
بخشيدن را بياموزيم. بهار، زمزمه رويش است. زمان در انتظار كسي نمي ماند و بهار هم...
بهار و گل طرب انگیز گشت و توبه شکن
به شادی رخ گل بیخ غم زدل برکن
رسید باد صبا غنچه در هواداری
ز خود برون شد و بر خود درید پیراهن
طریق صدق بیاموز از آب صافی دل
به راستی طلب آزادگی ز سرو چمن
ز دستبرد صبا گرد گل کلاله نگر
شکنج گیسوی سنبل ببین به روی سمن
عروس غنچه رسید از حرم به طالع سعد
به عینه دل و دین میبرد به وجه حسن
صفیر بلبل شوریده و نفیر هزار
برای وصل گل آمد برون ز بیت حزن
حدیث صحبت خوبان و جام باده بگو
به قول حافظ و فتوی پیر صاحب فن
هرچند بهار در چهار ديواري شهرها، نفس به تنگي ميكشاند ولي هنوز هم مردم آدابدان به گاه نوروز به ديد وبازديد نوروزي دل خوش ميكنند. هر دياري دركشور هميشه بهار ايران عزيز ما، صاحب رسمي ويژه است كه با نواهاي روستانشين به هزارگونه وجد و سرور به استقبال نوروز ميروند. گل سفيد از كوهستان فراهم ميآورند و اتاقهاي كوچك خود را سپيد و پرجلا ميسازند. در قلمرو حريرنشان فرهنگ عامه، مردم ساده دل معتقدند كه بهار و نوروز زماني فرا ميرسد كه قمري ها درآسمان نيلگون ظاهر شوند.
ز روی ساقی مه وش گلی بچین امروز
که گرد عارض بستان خط بنفشه دمید
چنان کرشمه ساقی دلم ز دست ببرد
که با کسی دگرم نیست برگ گفت و شنید
من این مرقع رنگین چو گل بخواهم سوخت
که پیر باده فروشش به جرعهای نخرید
بهار میگذرد دادگسترا دریاب
که رفت موسم و حافظ هنوز مینچشید
موافقت حضرت دوست موافقتان باد و شاخسار معرفتتان هرچه پر ثمرتر و طريق حصول معرفت از گامهاي استوارتان هرچه پراثرتر باد.
"اينچنين باد"
+ نوشته شده در شنبه بیست و دوم اسفند ۱۳۸۸ ساعت 11:37 توسط سوری
|