زندگي ما


حـــکایـت زنـــدگی مـا شـده مــثـل دکــمـه پـــیـراهـن
اولــی رو کـه اشــتـبـاه بـــسـتی ،
تــا آخـــرش اشـــتـبـاه مـــیـری !
بــــدبـخـتـی ایــنـه کـه ؛
زمــانی بـه اشـــتـبـاهـت پـــی می‌بـری کـه رســیـدی بـه آخــــرش . . .


اميد رهايي


اميد رهايي نيست

وقتي همه ديواريم


پاییز نام دیگر توست


عبور تو را
از رنگ و روی درختان می‌شود حدس زد
پاییز نام دیگر توست
به شهادت بادها
و منی
که برگ برگ
در هوای تو پیر می‌شوم

خواب دیده ام می‌آیی


خواب دیده ام می‌آیی
خیس و باران خورده
با اولین قطار
آنوقت بهار را می‌گویم
كه رد پاهایت را گل برویاند
و باران را كه بغض حنجره‌ام را
از شوق آمدنت ببارد
خواب دیده‌ام می‌آیی
...
نكند نیایی
و ایستگاه را منتظر قدم‌هایت بگذاری
و آسمانم را معطل چشم‌هایت كنی
نه! می آیی...
منتظرت خواهم ماند
با یك سبد سیب و مهربانی


پاييز


امسال تمام حیاط پاییز

مال من شد

و مادرم آنقدر پیر

که دیگر

کاری به کار برگ‌ها

نداشته باشد