شعر كامل نيما خطاب به پدرش



صبحدم کز شعف خنده ی مهر
می جهم من ز بر بستر خود،
همه خوابند و بياسوده به چهر
که من انده زده ام بر در خود

می گشايم در از اين تنگ مکان
به سوی تازه نسيم جانبخش
گويی، او راست خبرها به زبان،
هر خبر در دل من درمانبخش

من و آن تازه نسيم دلکش
می گشاييم سوی هم آغوش
همچو دو مست، ولی من آتش،
او به دل سرد و بيفتاده ز جوش

رفته است او ز دل ابر سياه
از بر قله كهسار سفيد
جسته ام من، سخنم هست گواه،
از خيالات غم انگيز پليد

آی مهمان من دل‌خسته
ای نسيم، ای به همه ره پويا
مانده تنها چو من اما رسته
با دگرگونه زبانی گويا 

ادامه نوشته

با هر نگين اشک به‌چشم تر منی



ای رفته از برم به دياران دوردست
با هر نگين اشک به‌چشم تر منی
هر جا که عشق هست
‌و صفا‌هست‌ و بوسه هست
در خاطر منی
هر شب که مه چون دانه‌های الماس بی‌رقيب
بر گوش شب به جلوه چنان گوشواره است
آن بوسه‌هاو زمزمه‌های شبانه را يادآور منی
در خاطر منی
آن روزها که در کف اين آبی بلند خورشيد نيمروز
چون سکه‌ی طلاست
تنها تويی تويی که روشنگر منی
در خاطر منی
هر جا که بزم هست و زنم جام را به جام
در گوش من صدای تو گويد که  نوش نوش
اشک دود به‌چهره و لب می‌نهم به جام  شايد روم ز هوش
باور نمی‌کنی که بگويم حکايتی
آن لحظه که جام بلورين به‌لب نهم
در ساغر منی
در خاطر منی

"مهدی سهيلی"

شعری زيبا از نیما یوشیج

 

کاش می آمد از این پنجره من
بانگ می دادمش از دور بیا
با زنم عالیه می گفتم: زن
پدرم آمده در را بگشا

آه كه چقدر دلم براي پدرم تنگ شده


بر می گردم همین جا گوشه دنج من، از میان این همه آشوب که هی نزدیک تر می‌شوند. من دوباره می‌آیم داروگ می شوم می خوانم تا ببارد آسمان سوخته روزهایم.
 دلم تنگ شده بودم خیلی اما جرات نمی کردم بیایم بنویسم، چی بنویسم از این روزها جز بهت و حیرت سراغ ندارم. آذر ماه بود كه پدرم رفت،  نگاه کردم دیدم یک خروار موی‌سفید روی سرم هست و یک بغل بی‌حوصلگی كه با خودم می کشم.
خیلی حرف هایم را این مدت خوردم، فرو دادم و نگفتم. بیشتر غرق می شوم در روزنامه‌های تلنبار شده گوشه اتاق، در خیابان های عجیب و غریب تهران که هر روز یک‌سازی می زنند، در روزنامه‌اي که مرا بدجوری از خودم بیگانه می‌کند، در افکار درهم‌و‌برهم مهاجرت و ........ آه كه چقدر دلم براي پدرم تنگ شده.