شعر كامل نيما خطاب به پدرش
صبحدم کز شعف خنده ی مهر
می جهم من ز بر بستر خود،
همه خوابند و بياسوده به چهر
که من انده زده ام بر در خود
می گشايم در از اين تنگ مکان
به سوی تازه نسيم جانبخش
گويی، او راست خبرها به زبان،
هر خبر در دل من درمانبخش
من و آن تازه نسيم دلکش
می گشاييم سوی هم آغوش
همچو دو مست، ولی من آتش،
او به دل سرد و بيفتاده ز جوش
رفته است او ز دل ابر سياه
از بر قله كهسار سفيد
جسته ام من، سخنم هست گواه،
از خيالات غم انگيز پليد
آی مهمان من دلخسته
ای نسيم، ای به همه ره پويا
مانده تنها چو من اما رسته
با دگرگونه زبانی گويا
+ نوشته شده در یکشنبه بیست و هفتم دی ۱۳۸۸ ساعت 13:34 توسط سوری
|