اندوه من از بی‌صدایی دست‌های تو آغاز شد
از فهم انگشت‌هایی که روی فنجان ضرب می‌گرفت
از بی‌قراری لب‌ها و واژه‌ها
از نبودن چیزی که باید نمی‌بود
تا می‌فهمیدی که هست
چه می‌شود گفت؟
وقتی سایه‌ها سکوت کرده‌اند
راه‌ها ادامه پاهایی است که از گذشته می‌آیند
و من چیزی جز تو نیستم
با این وجود
همیشه از من دریغ می‌شوی