بهاريه
باهم سالي ديگر، نوروزي ديگر و بهاري ديگري را به تلقين اينكه نوبهار سرآغاز پويايي است، جشن ميگيريم. چرا كه شادماني به هنگام بازيابي نوبهار، رسمي ديرينه است وهر ملتي كه رسوم كهن خود را به يك سو بنهد در واقع كودكي را ماند كه بايد هرچيزي را از نو فرا گيرد. نوروز، روز بهجت وشادماني و بركت، دلگرمي، بذل و بخشش، هديهدادن، نوروزي گرفتن وعيدي خواستن است. آواي خوش نوروزي خوانان، اين پيكهاي بهاري با رخ گلانداخته، قلب مالامال از شادي به گوش ميرسد كه به در خانههاي مردم ميروند وهم صدا نغمه نوروزي سر ميدهند.
ز کوى یار میآید نسیم باد نوروزى
از این باد ار مدد خواهى چراغ دل برافروزى
سخن در پرده میگویم چو گل از غنچه بیرون آى
که بیش از پنج روزى نیست حکم میر نوروزى
بهار که فرا میرسد، شادابی و سرزندگی را تنها به درخت و سبزه و گل ارمغان نمیکند، دل و جان انسان را نيز میشکوفاند. اگر همه غمهای عالم بر دل آدمی نشسته باشد، به رنگ و بوی بهار پالوده میشود و نيروی تازهای میگيرد که از نو برخيزد و "شيشه غم" را به سنگ بکوبد.
بوي باران، بوي سبزه، بوي خاك،
شاخههاي شسته، باران خورده، پاك
آسمان آبي و ابر سپيد،
برگهاي سبز بيد،
عطر نرگس ، رقص باد،
نغمة شوق پرستوهاي شاد،
خلوت گرم كبوترهاي مست ...
نرم نرمك ميرسد اينك بهار
خوش به حال روزگار!
خوش به حال چشمهها و دشتها،
خوش به حال دانهها و سبزهها،
خوش به حال غنچههاي نيمه باز،
خوش به حال دختر ميخك ـ كه ميخندد به ناز ـ ،
خوش به حال آفتاب.
اي دريغ از تو اگر چون گل نرقصي با نسيم!
اي دريغ از من اگر مستم نسازد آفتاب!
اي دريغ از ما اگر كامي نگيريم از بهار.
گر نكوبي شيشة غم را به سنگ؛
هفت رنگش ميشود هفتاد رنگ!
بهار که میرسد، از مثال رستاخيز طبيعت میتوان به مقام محاسبه نفس رسيد که در اين سالی که بهار و تابستان و پاييز و زمستانش گذشت، تغيير فصول عالم جان، چه محصول و بهرهای داشته است. نو شدن دمادم فلسفه بقاي عالم امکان است و رمز پايداري و پيوستگي عالم خلق، در جهان آدمي نيز، تذکر يافتن دمادم به حقيقت وجود انسان که نفخه رباني است و سرشت انسان که محبت خداوندي است، رمز حيات و درک فتوحات قلبي است.
برخیز که میرود زمستان
بگشای در سرای بستان
نارنج و بنفشه بر طبق نه
منقل بگذار در شبستان
وین پرده بگوی تا به یک بار
زحمت ببرد ز پیش ایوان
برخیز که باد صبح نوروز
در باغچه میکند گل افشان
خاموشی بلبلان مشتاق
در موسم گل ندارد امکان
آواز دهل نهان نماند
در زیر گلیم و عشق پنهان
بوی گل بامداد نوروز
و آواز خوش هزاردستان
بس جامه فروختست و دستار
بس خانه که سوختست و دکان
ما را سر دوست بر کنارست
آنک سر دشمنان و سندان
چشمی که به دوست برکند دوست
بر هم ننهد ز تیرباران
سعدی چو به میوه میرسد دست
سهلست جفای بوستانبان
خوبتر كه نگاه كنى بهار پردهخواني است كه پردهاى را از روى اين شاخه كه برگهاى اخرايى را به خود آويخته داشته كنار زده است و نقل پردهاى ديگر مىخواند كه در آن قطرههاى باران بهار با پيچش برگهاى نورس زلف گرهبسته دارند. بيجهت نيست که شاعران، نقاشان و نغمهسازان دلبسته بهار ميشوند. تاريخ هنر جهان، آيينه تمامنماي پيوند جانآفرينندگان و رستاخيز بهاري است. فرهنگ ايران نيز چنين است. سرشار از جلوههاي دلانگيز بهاري. کسيرا نميتوان يافت که آرزوي بهار را در دل نپرورده باشد. بهار رستاخيز طبيعت است و ميتواند نهاد دگرگونيهاي اجتماعي نيز باشد. بهار زندگي ساز است، دشمن مرگ و تباهي است .
شكر ايزد كه به اقبال كلهگوشه گل
نخوت باد دي وشوكت خار آخر شد
هرچند بهار درچهار ديواري شهرها، نفس به تنگي ميكشاند ولي هنوز هم مردم آداب دان به گاه نوروز به ديد و بازديد نوروزي دل خوش ميكنند. هردياري در كشور هميشه بهار ايران عزيز ما، صاحب رسمي ويژه است كه با نواهاي روستانشين به هزارگونه وجد و سرور به استقبال نوروز ميروند. گل سفيد از كوهستان فراهم ميآورند و اتاقهاي كوچك خود را سپيد و پرجلا ميسازند. در قلمرو حريرنشان فرهنگ عامه، مردم ساده دل معتقدند كه بهار و نوروز زماني فرا ميرسد كه قمري ها درآسمان نيلگون ظاهر شوند.
برآمد باد صبح و بوي نوروز
به کام دوستان و بخت پيروز
مبارک بادت اين سال و همه سال
همايون بادت اين روز و همه روز
چو آتش در درخت افکند گلنار
دگر منقل منه آتش ميفروز
چو نرگس چشم بخت از خواب برخاست
حسدگو دشمنان را ديده بردوز
بهاري خرمست اي گل کجايي
که بيني بلبلان را ناله و سوز
جهان بي ما بسي بودست و باشد
برادر جز نکونامي ميندوز
نکويي کن که دولت بيني از بخت
مبر فرمان بدگوي بدآموز
منه دل بر سراي عمر سعدي
که بر گنبد نخواهد ماند اين کوز
دريغا عيش اگر مرگش نبودي
دريغ آهو اگر بگذاشتي يوز
نوروز با زيباييهايش جوابي در خور براي يك تن لبريز از خستگي است كه با ديدن تازه شدنها تازه شود و غبار ره از تن بشويد و بيهيچ نقطهاي از ترديد حركت كند. هنگام آن رسيده كه آفرينش دوباره آغاز شود و جشن تولد طبيعت برپاگردد و نوروز، روز تولد عروس بهار شود.
كمكم به زمان موعود نزديك ميشويم. بايد خود را آماده سازيم تا همراه با طبيعت در اين جشن بزرگ شركت كنيم. براي اين مولود زيبا و يگانه بايد خانههاي دلمان را پاك كنيم و آبي بيفشانيم و گرد و غبار كدورت را فرو نشانيم. بايد آتش مهر را برافروزيم و براي قدوم خجستة او، سبزة لطف و دوستي سبز كنيم.
بهار ميتواند، به بهار گفتگوي ما با يكديگر تعبير شود. بايد يكبار در لحظاتي از پايان فصل سرماي بد زباني، بهار
خوشزباني را به خانههاي دلمان راه بدهيم و آغاز سال را با نگاههاي سرشار از مهرباني تحويل كنيم. ميشناسيم انسانهايي را كه در عين اينكه بهار را ميخواهند، اما نغمهاي از دوستي را نميتوانند زمزمه كنند. اين انسانهاي نابلد، بايد در نظام منطقي وجود خويش دستي ببرند و تغييراتي را انجام دهند. چه زيباست كه از بهار، درس زنده كردن و زندگيبخشيدن را بياموزيم. بهار، زمزمه رويش است. زمان در انتظار كسي نميماند و بهار هم...
زندگي دفتري از خاطرههاست
يك نفر در دل شب
يك نفر در دل خاك
يك نفر همدم خوشبختيهاست
يك نفر همسفر سختيهاست
چشم تا باز كنيم عمرمان مي گذرد
ما همه همسفريم
از ديرباز و طي گذر قرنها نوروز و بهار دست در دست هم قدم به ديار ما ميگذاشتهاند و مردم ايران از هر طبقه و ساختمان اجتماعي نوروز را با شكوه و جلال فراوان و با شور و هيجان برآمده از جان جشن ميگرفتهاند و به زبان ديگر با آغاز تمدن پربار ايراني نوروز با روح و جان مردم اين ديار آميختگي داشته و عزيز و گرامي شمرده ميشده است.
بچههاي ايران زمين چه شور و حالي پيدا ميكنند كه عمو نوروز از گرد راه برسد. بهترين آغاز سال نو در نزد ما ايرانيان است، آنگاه كه زمين چرخش تازه خود را به دور خورشيد آغاز ميكند، آنگاه كه درختان به شكوفه آراسته ميشوند و آنچه كه در دل سرد خاك نهان بوده، سر از خاك بر ميدارد و به آفتاب سلام ميگويد. آنگاه كه دشت و دمن را هالهاي از نور دلفريب فرا ميگيرد و درميان شاخ و برگ چناران ولوله چكاوكان بيداد ميكند و گنجشكان جشن پيروزي بر پا ميكنند و نهاد خمود سبزه و گل و گياه جان ميگيرد. چه بهار و نوروز باشكوهي! چه عظمتي!
در بهاران بسيار، در گذر زمان، در سرزمين عزيزمان ايران، در نارنجستان شيراز هزار گنجشك از شكاف لانههايشان غنچه روز را ديدند و در سرزمين پاك از لالهزاران اروند تا كوهساران الوند بهار شد.
در سرزمين گل و بلبل مرغان داستان سرا نام بهار را باغ به باغ، بوستان به بوستان، گلستان به گلستان، بهارستان به بهارستان به آواز خواندند و در لحظهاي زمان باز ايستاده بود در دل ايرانيان گلدان گلستان شد و بهار بهارستان و روز نوروز و اين حكايت همچنان ادامه خواهد يافت.
روزی خواهم آمد و پیامی خواهم آورد
در رگها نور خواهم ریخت
و صدا در خواهم داد ای سبدهاتان پر خواب
سیب آوردهام
سیب سرخ خورشید
خواهم آمد گل یاسی به گدا خواهم داد
زن زیبای جذامی را گوشواری دیگر خواهم بخشید
کور را خواهم گفتم : چه تماشا دارد باغ
دورهگردی خواهم شد
کوچهها را خواهم گشت
جار خواهم زد : آی شبنم شبنم شبنم
رهگذاری خواهد گفت : راستی را شب تاریکی است
کهکشانی خواهم دادش
روی پل دخترکی بی پاست
دب اکبر را بر گردن او خواهم آویخت
هر چه دشنام از لب خواهم برچید
هر چه دیوار از جا خواهم برکند
رهزنان را خواهم گفت : کاروانی آمد بارش لبخند
ابر را پاره خواهم کرد
من گره خواهم زد چشمان را با خورشید ، دلها را با عشق، سایهها را با آب، شاخهها را با باد
و به هم خواهم پیوست، خواب کودک را با زمزمه زنجرهها
بادبادکها به هوا خواهم برد
گلدان ها آب خواهم داد
خواهم آمد پیش اسبان ، گاوان ، علف سبز نوازش خواهم ریخت
مادیانی تشنه، سطل شبنم را خواهم آورد
خر فرتوتی در راه، من مگسهایش را خواهم زد
خواهم آمد سر هر دیواری میخکی خواهم کاشت
پای هر پنجرهای شعری خواهم خواند
هر کلاغی را کاجی خواهم داد
مار را خواهم گفت : چه شکوهی دارد غوک
آشتی خواهم داد
آشنا خواهم کرد
راه خواهم رفت
نور خواهم خورد
دوست خواهم داشت
استقبال از نوروز به رغبت واشتياق صورت ميگيرد. گرد وغبار از روي آينههاي بخت اتراق كرده در كنار شمعدانهاي زوج در تاقچهها برگرفته ميشود. در بسياري از نقاط، ديوار خانهها و اتاقها را از نوسفيد ميكنند. درگذشته رويگرها براي صيقل دادن زنگار از ظروف مسي، فرصت سرخاراندن نداشتند. صاحبان گرمابهها به نام هريك از روساي خانوار محل كه مشتري دائمي اين حمامها بودند، بشقابي سبزه ميكردندو پيش از نوروز در حالي كه اين سبزهها را در طبقهاي بزرگي چيده بودند، بر روي سرگذاشته و به در خانهها ميرفتند وضمن آروزي سال نو چشم انتظار دريافت هدايايي ميشدند.
خوشا نوروز در شيراز در بازار وكيل، در چارسوي پر از ادويه، در سراي مشير، بر تو شيرازي نوروز مبارك باد.
خوشا نوروز در نور در ساحل سيسنگان بر ماسههاي پر از گوش ماهي برتو مازندراني نوروز مبارك باد.
خوشا نوروز در تبريز در ارك شاهگلي، در باغ بينظير گلستان.
بر تو آذربايجاني بهار مبارك باد. خوشا نوروز در كرمان، در فلكه مشتاق، در زير آفتاب و ماهتاب ماهان، در سايه آن شاه، آن نعمت، آن ولي، آن شاه نعمت ولي. نوروز در سراسر كرمان مبارك باد.
خوشا نوروز در نيزار پرآواز خوزستان، لب كارون كار شط بهمن شير.
خوشا نوروز در آتشكدهاي در يزد، خوشا نوروز در مشهد، در دزفول، در نصف جهان اصفهان، در رشت، در بابل، در قزوين، در تويسركان و "حيقوقش"، در سلطانيه، در تركمنصحرا، در سيستان و بلوچستان.
خوشا نوروز در كردستان، در كرمانشاه، كنار بيستون با تيشهاي در دستهاي عشق، خوشا نوروز در تهران در شميران و در دربند. خوشا نوروز در هر گوشه ايران.
خداوندا! طبيعتِ مخلوق تو زيباترين دروازه ورود به شهر شناختِ تو ميباشد و آنچه در كائنات است تسبيحگوي تو و هيچ دلي جز با ذكر تو آرام نميگيرد. پس دلهاي ما را به معرفت و كمال خود نزديك فرما تا لطافتِ قطراتِ بارانِ رحمت تو را بر روي گونههاي كودك ادراك خود حس كنيم؛ آنچنان كه گلهاي بارانزدة صبح يك روز بهاري احساس ميكنند؛ و سبدهاي قلب ما را از رايحة سيبهاي مهربانيت لبريز كن، و جوانههاي انديشة ما را در باغ عرفان خود بارور ساز تا نسيم عشق و دوستي مشام آئينههاي معرفت ما را معطر سازد.
+ نوشته شده در شنبه بیست و هفتم اسفند ۱۳۹۰ ساعت 10:10 توسط سوری
|