هر روز من، روز توست
من به قربان آن دستهاي مهربان و آن چشم‌هاي هميشه نگران تو
کودک کوچک تو، تاتي تاتي‌هايش را کرده و آرام آرام قدم در راه گذاشته
مي‌دانم که نگران مني
مثل تمام آن شب‌هايي که تب مي‌کردم
مي‌دانم که تمام روزها و شبهاي تو تب دارند
و تمام دلواپسي‌هايت را پشت لبخندت
پشت چين نگاهي که مي‌داند رسم عاشقي را
و پشت آن همه خوبي، خوب پنهان مي‌کني... و لبخند مي‌زني
دستانت را تا ابد بوسه باران خواهم کرد
که من از همين دستها، مشق عاشقي آموخته ام
و چه مهربانانه استادي در مهرورزي
هيچ مي‌داني که تنها تويي که مي‌تواني همه غمهايت را بي شگرد و بازي،
 در ظرفي پر از لبخند به من هديه دهي؟!
هر روز من، روز توست مادر