من نفسهاي ترا خواهانم
تو خوبي به همان شكل كه من مي خواهم
شايد اين قدر كه من مي گويم نيستي خوب و قشنگ
ليك سخن مجنون است
كه به ليلي بايد ز نگاه تر مجنون نگريست
هر شبانگاه كه من چشم مي بندم و
خود را با تو سر آن قله كوه همسفر مي بينم ،
باز آن صخره سرد قد علم كرده و
ماه خنده به لب
ديدگان بگشوده در آيينه شفاف سپهر
مي شمارم همه شب من رقم اخترها را
عدد من همه شب از رقم اختران يك عدد بيشتر است
و تو آن يك بيشي
من نفسهاي ترا
بهر آرامش اين قلب تب آلوده خواهانم . . .
شايد اين قدر كه من مي گويم نيستي خوب و قشنگ
ليك سخن مجنون است
كه به ليلي بايد ز نگاه تر مجنون نگريست
هر شبانگاه كه من چشم مي بندم و
خود را با تو سر آن قله كوه همسفر مي بينم ،
باز آن صخره سرد قد علم كرده و
ماه خنده به لب
ديدگان بگشوده در آيينه شفاف سپهر
مي شمارم همه شب من رقم اخترها را
عدد من همه شب از رقم اختران يك عدد بيشتر است
و تو آن يك بيشي
من نفسهاي ترا
بهر آرامش اين قلب تب آلوده خواهانم . . .
+ نوشته شده در شنبه چهاردهم فروردین ۱۳۸۹ ساعت 10:50 توسط سوری
|