یلدای بی تو


یلدای بی تو
یعنی یک دقیقه بیشتر دلتنگ بودنم


دیگر نگران داس‌ها نیستم


خوبم
درست مثل مزرعه‌ای که
محصولش را ملخ‌ها خورده‌اند
دیگر نگران داس‌ها نیستم


هیچ کس، شبیه تو نیست


همین چند روز پیش
فکر می‌کردم
می‌توانم عاشق کسی شبیه تو شوم
از همین چند روز پیش
هیچ کس، شبیه تو نیست


تكليف چيست؟


مؤمنم کردی به عشق و جا زدی
تکلیف چیست بر مسلمانی که؛
کافر می‌شود پیغمبرش؟!


پاييز عاشق


پاييز همان بهار است كه عاشق شده است


می‌خواهم گل سرخ کوچک تو باشم


می‌خواهم گل سرخ کوچک تو باشم
اهلی می‌کنی مرا؟


همیشه حق با چشم‌هایت است


دموکراسی بین من و تو
این است که همیشه
در همه چیز
حق
با چشم‌هایت است

برای خوردن یک سیب چقدر تنها مانده‌ایم


بزرگ بود و از اهالی امروز بود
و با تمام افق‌های باز نسبت داشت
و لحن آب و زمین را چه خوب می‌فهمید
و بارها دیدیم که با چقدر سبد برای چیدن یک خوشه بشارت رفت
و رفت تا لب هیچ
و هیچ فکر نکرد که ما میان پریشانی تلفظ دردها
برای خوردن یک سیب چقدر تنها مانده‌ایم


اهلي كردن


روباه گفت: سلام.
شازده كوچولو مودبانه جواب داد: سلام…
شازده كوچولو به او پیشنهاد كرد: بیا با من بازی كن. من خیلی تنها هستم.
روباه گفت: من نمی‌توانم با تو بازی كنم. چون اهلی نشده‌ام.
شازده كوچولو آهی كشید و گفت: ببخشید «اهلی كردن » یعنی چه؟
روباه گفت: اهلی کردن چیزی است كه آدم‌ها آن را فراموش کرده‌اند. یعنی ایجاد علاقه کردن… مثلا تو برای من هنوز پسربچه‌ای هستی مثل صد هزار پسربچه دیگر. نه من نیازی به تو دارم نه تو نیازی به من داری. من هم برای تو روباهی هستم، مثل صد هزار روباه دیگر. ولی اگر تو مرا اهلی‌كنی، هر دو به هم نیازمند خواهیم بود. تو برای من یگانه می‌شوی و من برای تو در همه عالم یگانه خواهم شد.
 شازده كوچولو گفت: كم‌كم دارم می‌فهمم. یك گل هست كه گمانم مرا اهلی كرده باشد.
روباه دنبال سخن پیشین خود را گرفت: اگر تو مرا اهلی كنی، زندگیم متحول خواهد شد، صدای پای تو با صدای همه پاهای دیگر فرق خوهد داشت. با شنیدن صدای پاهی دیگر به سوراخ خود فرار می‌کنم و صدای پای تو مرا از لانه بیرون خواهد کشید. علاوه بر این، نگاه كن. آنجا آن گندمزارها را می‌بینی؟ من نان نمی‌خورم و گندم از نظر من به هیچ دردی نمی‌خورد. پس گندمزارها مرا به یاد چیزی نمی‌اندازند و این البته غم‌انگیز است ولی موهای تو طلایی است. پس وقتی مرا اهلی كنی گندم كه طلایی‌رنگ است یاد تو را برایم زنده می‌كند، آن موقع من صدای پیچیدن باد در گندمزارها را دوست خواهم داشت. بیا و مرا اهلی كن .
شازده كوچولو گفت: دلم می‌خواهد ولی خیلی وقت ندارم. باید دوستانی پیدا كنم و بسیار چیزها هست كه باید بشناسم.
روباه گفت: هیچ چیز را تا اهلی نکرده‌ای نمی‌توانی بشناسی. آدم‌ها دیگر وقت شناختن چیزها را ندارند. همه چیزها را حاضر و آماده ازمغازه‌ها می‌خرند ولی چون مغازه‌ای نیست كه دوست بفروشد همه مانده‌اند بی‌دوست. تو اگر دوست می‌خواهی مرا اهلی كن!
 شازده كوچولو گفت: چه كار باید بكنم؟
روباه جواب داد: باید خیلی حوصله كنی. اول كمی دور از من این‌جور روی علف‌ها می‌نشینی. من از زیر چشم به تو نگاه می‌كنم و تو حرفی نخواهی زد. تمام سوءتفاهم‌ها ناشی از زبانست. اما تو هر روز كمی نزدیك‌تر می‌نشینی . ..
شازده كوچولو روباه را اهلی كرد و چون ساعت جدایی نزدیك شد، روباه گفت: آه، من گریه خواهم كرد.
 شازده كوچولو گفت: تقصیر خودت است. من بد تو را نمی‌خواستم، ولی خودت خواستی كه اهلیت كنم.
روباه گفت: درست است.
 شازده كوچولو گفت: ولی تو گریه خواهی كرد.
 روباه گفت: درست است.
 شازده كوچولو گفت: پس چیزی برای تو نمی‌ماند.
 روباه گفت: چرا می‌ماند؛ رنگ گندمزارها.


عاشق چاه شدیم


طناب‌ها همه پوسیده بودند
و ما تصمیم گرفتیم
عاشق چاه شویم

بعضی آدم‌ها با غم به جهان متصل می‌شوند


بعضی آدم‌ها با غم به جهان متصل می‌شوند
غمشان را که برداری
اتصالشان به جهان قطع می‌شود


دنیا به همین سادگی آدم را می‌رنجاند


مردی رهگذر
موسیقی که مورد علاقه تو بود را
زمزمه می‌کند
 می‌رود
و دنیا
به همین سادگی
و ظریفی
آدم را
می‌رنجاند


فاصله من و تو


بین
خود واقعی من
و
خود واقعی تو
فاصله زیادی است
به اندازه
غرور من
و
غرور تو


آهسته بخوانید


لطفا این شعر را
آهسته بخوانید
رویِ سطرِ آخرِ گریه‌هایش
خواب رفته است شاعر!

"رضا کاظمی"

سفر


سفر
تو را از من به هیچ‌کجا نمی‌بَرَد
پشت سرم آب نریز!


بیا پایان بده این گیسو درازی را


جنون زلف‌هایت برده از من باز، بازی را
بیا پایان بده مردانه این گیسو درازی را
بکش ابرو، بزن چاقو، بده مرهم، خدایی کن
به شدت دوست دارم این مدل بنده‌نوازی را
تمام پاره‌خط‌ های تنم را قطع کن با وصل
براندازیم این قانون خط های موازی را
فقط تو می‌توانی قاتل یک شهر باشی، بعد
به یک لبخند برداری کلاه هر چه قاضی را
بیا با اتحادی مزدوج حل شو در آغوشم
که از بنیاد برداریم اضلاع ریاضی را
دهان دائم‌الخمرِ خُمت را بسته‌تر کن باز
بیا از رو ببر یکجا، زکریاهای رازی را

"مرتضی خدایگان"