شعري زيبا از عمران صلاحي
مرگ از پنجره بسته به من می نگرد
زندگی از دم در
قصد رفتن دارد
روحم از سقف گذر خواهد کرد
در شبی تیره و سرد
تخت حس خواهد کرد
که سبکتر شده است
در تنم خرچنگی است
که مرا میکاود
خوب میدانم من
که تهی خواهم شد
و فرو خواهم ریخت
توده زشت کریهی شده ام
بچه هایم از من میترسند
آشنایانم نیز
به ملاقات پرستار جوان می آیند...
"عمران صلاحي"
+ نوشته شده در سه شنبه دوازدهم بهمن ۱۳۸۹ ساعت 9:25 توسط سوری
|