مرگ از پنجره بسته به من می نگرد

زندگی از دم در

قصد رفتن دارد

روحم از سقف گذر خواهد کرد

در شبی تیره و سرد

تخت حس خواهد کرد

که سبک‌تر شده است

در تنم خرچنگی است

که مرا می‌کاود

خوب می‌دانم من

که تهی خواهم شد

و فرو خواهم ریخت

توده زشت کریهی شده ام

بچه هایم از من می‌ترسند

آشنایانم نیز

به ملاقات پرستار جوان می آیند...

"عمران صلاحي"