صفاي پدرم


دلتنگ غروبي خفه، بيرون زدم از در

در مشت گرفته مچ دست پسرم را

يا رب به چه سنگي زنم از دست غريبي

اين کله پوک و سر و مغز پکرم را

هم در وطنم بار غريبي به سر و دوش

 کوهي است که خواهد بشکند کمرم را

من مرغ خوش آواز و همه عمر به پرواز

چون شد که شکستند چنين بال و پرم را

رفتم که به‌کوي پدر و مسکن و مالوف

تسکين دهم آلام دل جان به‌سرم را

ادامه نوشته

سوال و جواب معلم و شاگرد


دختر کوچکى با معلمش درباره نهنگ‌ها بحث مى‌کرد.
معلم گفت: از نظر فيزيکى غيرممکن است که نهنگ بتواند يک آدم را ببلعد زيرا با وجود اينکه پستاندار عظيم‌الجثه‌اى است امّا حلق بسيار کوچکى دارد.
دختر کوچک پرسيد: پس چطور حضرت يونس به وسيله يک نهنگ بلعيده شد؟
معلم که عصبانى شده بود تکرار کرد که نهنگ نمى‌تواند آدم را ببلعد. اين از نظر فيزيکى غيرممکن است.
دختر کوچک گفت: وقتى به بهشت رفتم از حضرت يونس مى‌پرسم.
معلم گفت: اگر حضرت يونس به بهشت نرفته بود چى؟
دختر کوچک گفت: اونوقت شما ازش بپرسيد.

منبع:http://happywolf.blogfa.com/

برایم بخند


کفشهایت چه خوشبختند
در
پا به پای تو
مثل چشمهایم هستی و
نمی بینمت
تو می چسبی
مثل بوی پیپ
برای دیگران
به اجبار زندگیست
دوستت دارم ها
حالا تو هی بگو
” تویی زندگیم “
از تو نه شعری می خواهم و
نه نگاهی
گاهی فقط
یک لبخند / یک لبخند
برایم بخند

"سهیل پاشازاده"

وصيت نامه‌ي وحشي بافقي


روز مرگم، هر که شيون کند از دور و برم دور کنيد
همه را مســــت و خراب از مـــي انــــگور کنيـــــد
مزد غـسـال مرا سيــــر شــــرابـــــش بدهيد
مست مست از همه جا حـال خرابش بدهيد
بر مزارم مــگــذاريــد بـيـــايد واعــــــظ
پـيــر ميخانه بخواند غــزلـي از حـافـظ
جاي تلقــيـن به بالاي سرم دف بـــزنيـــد
شاهدي رقص کند جمله شما کـف بزنيد
روز مرگــم وسط سينه من چـــاک زنيـد
اندرون دل مــن يک قـلمه تـاک زنـيــــــد
روي قــبـــرم بنويـسيــد وفــــادار برفــت
آن جگر سوخته خسته از اين دار برفـت

منبع:http://happywolf.blogfa.com/