يه ترانه قديمي


آن زلف سر کجت
همه چین چین شکن شکن
مویت برای بستن دل‌ها رسن رسن
همه دل‌ها رسن رسن
گیسو فشانده بر سر دوش و نهان شدی
چون یاس نو رسی گل خندان به زیر بر
هر دم رمیده ای چو یکی کبک و بی تو من
هر سو دوان دوان به قفایت چمن چمن
داری زکات حسن و ندانی که‌را دهی
من مستحقم ای شه خوبان به من به من
لطف و احسان به من به من
خوش و شادان به من به من
مویت برای بستن دل‌ها رسن رسن
همه دل‌ها رسن رسن
ما غیر تو اندر دو جهان یار نداریم جانم یار نداریم
بی روی تو آخر به جهان کار نداریم جانم کار نداریم
عزیز کار نداریم , حبیب کارنداریم
تویی حبیب من یار تویی طبیب من یار

تولد دوباره


زندگي آدم ها از دوره‌هاي مختلف شكل مي‌گيرد و هر دوره ويژگي‌هاي خاص خود را دارد. زندگي من نيز از اين قاعده مستثنا نبوده و نيست. اين روزها پروسه و دوره جديدي در زندگي من در حال رخ دادن است كه اگر آنگونه كه پيش‌بيني كرده‌ام صورت پذيرد مي‌توان آنرا يه تولد دوباره دانست. شروعي دوباره اما با اميدي چند برابر. اميدوارم اينچنين شود.

عشق‌بازی به همین آسانی


عشق‌بازی به همین آسانی است
که گلی با چشمی
بلبلی با گوشی
رنگ زیبای خزان با روحی
نیش زنبور عسل با نوشی
کار همواره ی باران با دشت
برف با قله ی کوه
رود با ریشه ی بید
باد با شاخه و برگ
ابر عابر با ماه
چشمه ای با آهو
برکه ای با مهتاب
و نسیمی با زلف
دو کبوتر با هم
و شب و روز و طبیعت با ما
... عشق بازی به همین آسانی است
شاعری با کلماتی شیرین
دست آرام و نوازش بخش بر روی سری
پرسشی از اشکی
و چراغ شب یلدای کسی با شمعی
... عشق بازی به همین آسانی است
که دلی را بخری
بفروشی مهری
شادمانی را حراج کنی
رنج‌ها را تخفیف دهی
مهربانی را ارزانی عالم بکنی
و بپیچی همه را لای حریر احساس
گره عشق به آنها بزنی
مشتریهایت را با خود ببری تا لبخند
... عشق بازی به همین آسانی است
...  به همین آسانی

مدعی طعنه زند در غم عشق تو زیادم


مدعی طعنه زند در غم عشق تو زیادم     وین نداند که من از بهر غم عشق تو زادم
نغمه ی بلبل شیراز نرفته ست ز یادم       دوستان عیب کنندم که چرا دل به تو دادم
                       باید اول به تو گفتن که چنین خوب چرایی

به بهانه رمضان


به نو کردن ماه
بر بام شدم
با عقیق و سبزه و آینه
داسی سرد بر آسمان گذشت
که پرواز کبوتر ممنوع است ....

"شاملو"


مناجات خواجه عبدالله انصاری...


الهی! تا تو در غیب بودی من در عیب بودم، چون تو از غیب پیدا شدی من از عیب جدا.
الهی! چون همه آن است که خودخواهی از این عاجز بیچاره چه خواهی؟
الهی! آنچه در دست من است ندانم تا روزی کیست و آنچه روزی من است ندانم تا در دست کیست.
الهی! آنچه تو دوختی در پوشیدم وآنچه تو در جام ریختی نوشیدم ، هیچ  نیامد ازآنچه می‌کوشیدم.
الهی! اگر تو مرا به‌جرم من بگیری من ترا به‌کرم تو بگیرم زیرا کرم تو ز جرم من بیش است.
الهی! همه ترسندکه فردا چه خواهد شد، عبدالله می‌ترسد که دی چه رفته است.
الهی! پاکان را استغفار باید کرد، ناپاکان ‌را چه‌کار باید کرد؟
آنجا که عقاب سرنگون خواهد بود
باری بنگر که جغد چون خواهد بود
الهی! گدای تو به‌کار خود شادان است، هرکه گدای تو شد در دو عالم سلطان است.
الهی! اگر جان ما در سر سودای تو روان شد، سودای تو باز جان افزاید.
الهی! تا از مهر تو اثر آمد دیگر مهرها همه به‌سرآمد.
الهی! کلام مجید از تو یادگار است، چون تو درآن حاضری بایادگار چه‌کار است.
الهی! دود از آتش چنان نشان ندهد و خاک از باد که ظاهر از باطن و شاگرد از استاد.
الهی! به‌غم محبّت تو شادیم و به‌غایت محنت تو آبادیم نه به‌خویشتن به تو افتادیم.
الهی! بی اَلم‌های تو جای شادی نیست و جز از بندگیت روی آزادی نیست.
الهی! همچو بید برخود می‌لرزم که مبادا آخر به‌جويی نیرزم.
الهی! همه از روز جزا ترسند و عبدالله از روز ازل زیرا که آنچه تقدیر کردی در اوّل نمی‌شود و در آخر مبّدل.
الهی! نزدیکت نشان می‌دهند و دورتر از آنی و دورت می پندارند و نزدیک‌تر از جانی.......!!!!!

 منبع: http://www.mahie.blogfa.com/