پدرم رفت

 

همه چيز به آرامي يك خواب اتفاق افتاد. خوابي كه مي‌شد آخرش را حدس زد. درست ساعت 10 صبح روز جمعه 6 آذرماه 1388 ، يعني روز قبل از عيد قربان، آخرين جرعه آب را نوشيد و آرام دراز كشيد، نفس‌ها كم كم به شماره افتاد  و در كمتر از 5 دقيقه آخرين نفس فرو رفت و باز نيامد.
 اگر چه از حدود يك سال پيش روند بيماري به شكلي بود كه مي‌شد چنين روزي را پيش‌بيني كرد ، اما ديدين اينكه نازنينم ، اميدم و پشت و پناهم مانند شمع در مقابل چشمانم آب مي‌شود بسيار سخت‌تر از آن چيزي بود كه فكرش را مي‌كردم. درد اين مصيبت از مجموع مصيبت‌هاي سال‌هاي عمرم  جانفرساتر بود . نمي‌دانم مي‌توانم آنرا تحمل كنم يا نه؟
اي كاش همه چيز خواب بود.

پدرم پشت دو بار آمدن چلچله ها، پشت دو برف
پدرم پشت زمانها مرده است
پدرم وقتي مرد آسمان آبي بود
مادرم بي خبر از خواب پريد خواهرم زيبا شد
پدرم وقتي مرد پاسبانها همه شاعر بودند
مرد بقال از من پرسيد چند من خربزه مي خواهي
من به او گفتم دل خوش سيري چند

 

مرا ببر اميد دلنواز من


آفتاب می شود
نگاه کن
که غم درون ديده ام
چگونه قطره قطره آب می شود
چگونه سايه سياه سرکشم
اسير دست آفتاب مي‌شود
نگاه کن
تمام هستی ام خراب می شود
شراره ای مرا به کام می کشد
مرا به اوج می برد
مرا به دام می کشد
نگاه کن
تمام آسمان من
پر از شهاب می شود
تو آمدی ز دورها و دورها
ز سرزمين عطرها و نورها
نشانده ای مرا کنون به زورقی
ز عاجها، ز ابرها، بلورها
مرا ببر اميد دلنواز من
ببر به شهر شعرها و شورها
به راه پرستاره می کشانی ام
فراتر از ستاره می نشانی ام
نگاه کن
من از ستاره سوختم
لبالب از ستارگان تب شدم
چو ماهيان سرخ رنگ ساده دل
ستاره چين برکه های شب شدم
چه دور بود پيش از اين زمين ما
به اين کبود غرفه های آسمان
کنون به گوش من دوباره می رسد
صدای تو
صدای بال برفی فرشتگان
نگاه کن
که من کجا رسيده ام
به کهکشان، به بيکران، به جاودان
کنون که آمديم تا به اوج ها
مرا بشوی با شراب موج‌ها
مرا بپيچ در حرير بوسه ات
مرا بخواه در شبان ديرپا
مرا دگر رها مکن
مرا از اين ستاره ها جدا مکن
نگاه کن که موم شب به راه ما
چگونه قطره قطره آب می شود
صراحی سياه ديدگان من
به لای لای گرم تو
لبالب از شراب خواب می شود
به روی گاهواره های شعر من
نگاه کن
تو می دمی و آفتاب می شود

"فروغ فرخزاد"