یادش بخیر تلخی آن روز، صبح زود
هر روز میرسم لب این سالخورده رود
بــا کـوزهای کـه بشنـوم از آبها سرود
تقسیم میکنم عطشم را به ماهیان
مـیریزم التهاب دلم را میان رود
ایـن رود خــاطرات مـرا تازه میکند
یادش بخیر تلخی آن روز، صبح زود
بــاران گـرفته بـود و تـو بــا چتر آمدی
گلهای سرخ بر سر راهت شکفته بود
روی سر تو چرخ زنان بال میزدند
گنجشکهای عاشقیام با همه وجود
گنجشکهای عاشق و ای کاش آسمان
از پشت ابر پنجرهای سبز میگشود
امــا تـو رفتهای بــه فراسوی آسمان
من سنگ ماندهام لب این ساحل کبود
"سید محمدضیا قاسمی"
+ نوشته شده در چهارشنبه بیست و چهارم فروردین ۱۴۰۱ ساعت 12:0 توسط سوری
|
من را دوست بدار