این جدایی به خدا رابطه با سیب نداشت!


تو به من خنديدي و نمي‌دانستي
من به چه دلهره از باغچه همسايه سيب را دزديدم
باغبان از پي من تند دويد
سيب را دست تو ديد
غضب‌آلود به من كرد نگاه
سيب دندان‌زده از دست تو افتاد به خاك
و تو رفتي و هنوز،
سال‌هاست كه در گوش من آرام‌آرام
خش‌خش گام تو تكراركنان مي‌دهد آزارم
و من انديشه كنان غرق در اين پندارم
كه چرا باغچه كوچك ما سيب نداشت

------------------------------------------------------------------------------------------------------
من به تو خنديدم
چون كه مي‌دانستم
تو به چه دلهره از باغچه همسايه سيب را دزديدي
پدرم از پي تو تند دويد
و نمي‌دانستي باغبان باغچه همسايه
پدر پير من است
من به تو خنديدم
تا كه با خنده خود پاسخ عشق تو را خالصانه بدهم
بغض چشمان تو ليك
لرزه انداخت به دستان من و
سيب دندان‌زده از دست من افتاد به خاك
دل من گفت: برو
چون نمي‌خواست به خاطر بسپارد
گريه تلخ تو را
و من رفتم و هنوز
سال‌هاست كه در ذهن من آرام‌آرام
حيرت و بغض تو تكراركنان
مي‌دهد آزارم
و من انديشه‌كنان غرق در اين پندارم
كه چه مي‌شد اگر باغچه خانه ما سيب نداشت

--------------------------------------------------------------------------------------------------------
دخترک خندید و
پسرک ماتش برد !
که به چه دلهره از باغچه همسایه، سیب را دزدیده
باغبان از پی او تند دوید
به خیالش می‌خواست،
حرمت باغچه و دختر کم‌سالش را
از پسر پس گیرد !
غضب‌آلود به او غیظی کرد !
این وسط من بودم،
سیب دندان‌زده‌ای که روی خاک افتادم
من که پیغمبر عشقی معصوم،
بین دستان پر از دلهره یک عاشق
و لب و دندان ِ
تشنه کشف و پر از پرسش دختر بودم
و به خاک افتادم
چون رسولی ناکام !
هر دو را بغض ربود...
دخترک رفت ولی زیر لب این را می‌گفت:
" او یقیناً پی معشوق خودش می‌آید ! "
پسرک ماند ولی روی لبش زمزمه بود:
" مطمئناً که پشیمان شده برمی گردد ! "
سال‌هاست که پوسیده‌ام آرام آرام !
عشق قربانی مظلوم غرور است هنوز !
جسم من تجزیه شد ساده ولی ذرّاتم،
همه اندیشه کنان غرق در این پندارند:
این جدایی به خدا رابطه با سیب نداشت!

منبع: كسي كه هميشه يه چيزي براي سورپرايز كردن داره!

زندگی سخت ساده است و پیچیده نیز هم


ساده است نوازش سگی ولگرد
شاهد آن بودن
که چگونه زیر غلتکی می‌رود و گفتن
که سگ من نبود

ساده است ستایش گلی
چیدنش
و از یاد بردن
که گلدان را آب باید داد

ساده است بهره‌جویی از انسانی
دوست داشتنش، بی احساس عشقی
او را به خود وانهادن و گفتن
که دیگر نمی‌شناسمش

ساده است لغزش‌های خود را شناختن
با دیگران زیستن به حساب ایشان وگفتن
که من این چنینم

ساده است که چگونه می‌زیم

زندگی سخت ساده است
وپیچیده نیز هم


"ترجمه يكي از اشعار مارگوت بیکل شاعر هندي توسط احمد شاملو"

 

تمام مردم دنیا به یک زبان سکوت می‌کنند


تمام مردم دنیا به یک زبان سکوت می‌کنند

"پرويز شاپور"

به ياد پرويز شاپور


به یاد او که قلبش پر جمعیت‌ترین شهر دنیا بود...
من امروز با تخت خالی ملاقات کردم
اتاق 204
گل سرخ پرپر
به بالین او قطره‌های سُرُم اشک می‌ریخت
سفر کرد مانند یک نقش از روی بوم
سفر کرد مانند یک نور از روی بام
از آن سوی آیینه دیگر کسی
صدایش نزد
دگر گیسوان سفیدش نخواهد وزید
از آفاق چشمش فروغی نخواهد گذشت
دگر کوچه در ساعت پنج عصر
صدای عصا را نخواهد شنید

پي‌نوشت: این شعر زیبا را زنده یاد عمران صلاحی، شاعر و طنز پرداز معاصر، در روز پانزدهم مرداد 1378، روز درگذشت «پرویز شاپور» سروده است.
 پرویز شاپور را اغلب با نوشته‌های کوتاه یک یا دوجمله ای و اغلب طنزآمیزش می‌شناسند که اولین بار توسط او خلق گردید و احمد شاملو نام کاریکلماتور(کاریکاتور کلمات) را بر آن ها نهاد. در واقع شاپور پدر کاریکلماتور است اما نام این فرزندش را، شاملو انتخاب کرده است! دکتر سیروس شمیسا در کتاب خود «انواع ادبی»، از کاریکلماتور به عنوان یک نوع ادبی تازه نام برده است. کاریکلماتور می‌تواند گاهی طنزآمیز باشد، گاهی عاشقانه و گاهی شبیه کلمات قصار.


گاهی یک نگاه ساده کافیست



چند معبد؟
چند کتاب مقدس؟
چه تعداد پیامبر؟ برای خدا شدن لازم است؟
گاهی یک نگاه ساده کافیست، تا کسی الهه تو شود

منبع: http://nabzehkhisesobh.blogfa.com