کوک کن ساعتِ خویش


کوک کن ساعتِ خویش !
اعتباری به خروسِ سحری ، نیست دگر
دیر خوابیده و برخاسـتنـش دشـوار است
کوک کن ساعتِ خویش !
که مـؤذّن ، شبِ پیـش
دسته گل داده به آب
و در آغوش سحر رفته به خواب ...
کوک کن ساعتِ خویش !
شاطری نیست در این شهرِ بزرگ
که سحر برخیزد
شاطر پیر دگر مرده و فرزندانش
دیر برمی‌خیزند
کوک کن ساعتِ خویش !
که سحرگاه کسی
بقچه در زیر بغل ، راهیِ حمّامی نیست
که تو از لِخ لِخِ دمپایی و تک سرفه او برخیزی
کوک کن ساعتِ خویش !
رفتگر مُرده و این کوچه دگر
خالی از خِش‌خِشِ جارویِ شبِ رفتگر است
کوک کن ساعتِ خویش !
ماکیان همه مستِ خوابند
شهر هم . . .
خوابِ اینترنتیِ عصرِ اتم می‌بیند
کوک کن ساعتِ خویش !
که در این شهر ، دگر مستی نیست
که تو وقتِ سحر ، آنگاه که از میکده برمی‌گردد
از صدای سخن و زمزمه زیرِ لبش برخیزی
کوک کن ساعتِ خویش !
اعتباری به خروسِ سحری نیست دگر،
و در این شهر سحرخیزی نیست
و سـحر نـزدیک است ....

از طرف ميثم عزيز كه هميشه يه چيزي براي سورپرايز كردن داره.

دلتنگ کودکی‌هايم هستم


دلتنگ کودکی‌هايم هستم...
یادش به خیر...
قهر می‌کردیم ...تا قیامت...
 قیامتی به فاصله همین سه نقطه ...
 لحظه‌ای بعد ...
 قیامت می‌شد.

خوشبختي يعني همه چيز



خوشبختی احساسی درونیست که با به‌دست آوردن نداشته‌ها حاصل نمی‌شود
خوشبختی مستقل‌تر از این حرفاست که وابسته به بود و نبود ِ چیزی شود
و هنگامی حاصل می‌شود که شما از خویش احساس رضایت داشته باشید
اگر روزی توانستید از خودتان راضی باشید
خوشبختی در شما استمرار پیدا می‌کند ... و هر لحظه برای شما زیباست
حتی دردهایتان را دوست دارید
زیرا دردهایتان بیشتر از هر چیزی به درونتان تعلق دارند ...
دردهایتان را به آغوش می‌کشید که بوی اصالت می‌دهند
و زیباتر از این نخواهد بود
که خوشبختی را با واقعیت‌ها تجربه کنید نه با رویاهای نافرجام...

از نامه‌های بابا لنگ‌دراز به جودی ابوت

 

جودی! کاملاً با تو موافق هستم که عده ای از مردم هرگز زندگی نمی‌کنند و زندگی را یک مسابقه دو می‌دانند و می‌خواهند هرچه زودتر به هدفی که در افق دوردست است دست یابند و متوجه نمی‌شوند که آن قدر خسته شده‌اند که شاید نتوانند به مقصد برسند و اگر هم برسند ناگهان خود را در پایان خط می‌بینند. درحالی‌که نه به مسیر توجه داشته‌اند و نه لذتی از آن برده‌اند. دیر یا زود آدم پیر و خسته می‌شود درحالی‌که از اطراف خود غافل بوده است. آن وقت دیگر رسیدن به آرزوها و اهداف هم برایش بی تفاوت می‌شود و فقط او می‌ماند و یک خستگی بی لذت و فرصت و زمانی که از دست رفته و به دست نخواهد آمد.
 جودی عزیزم! درست است، ما به اندازه خاطرات خوشی که از دیگران داریم آن‌ها را دوست داریم و به آن‌ها وابسته می‌شویم. هرچه خاطرات خوشمان از شخصی بیشتر باشد علاقه و وابستگی ما بیشتر می‌شود. پس هرکسی را بیشتر دوست داریم و می‌خواهیم که بیشتر دوستمان بدارد باید برایش خاطرات خوش زیادی بسازیم تا بتوانیم در دلش ثبت شویم.

دوستدار تو : بابالنگ دراز

خیلی دلم واست تنگ شده


دوباره آذر ماه، دوباره ۶ آذر ماه. خیلی دلم واست تنگ شده خيلي. دوست دارم دوباره کوچولو بشم. بغلم کني. دستت رو که زخمی شده بوس کنم. بگم تا آخر عمرم پیشت می مونم. بگم بذار بزرگ شم همه چی رو درست می کنم. بگم عاشق صداتم. عاشق بودنتم.

بابایی...دلم خيلي تنگ شده واست.

همان بهتر که نام تو در لابه‌لای ترانه نهان باشد


بگذار که همسایه‌های ساکت‌مان
 نام تو را ندانند
 همین زلال زرد روسری
برای پچ‌پچ هزار ساله آنان کافیست
 همان بهتر که نام تو در
لابه‌لای ترانه نهان باشد
 همان بهتر که از میان واژه‌ها بدرخشی ! خورشیدک من
مثل درخشش فانوس از فراسوی فاصله‌ها
 مثل درخشش ستاره از پس پرده پشه‌بند
 پشه‌بند
 تابستان
 کودکی
 آه ! همان بهتر که نام تو در لابه‌لای گریه‌ها نهان باشد